آسمان رعدی زد
ابرها غریدند
قطرات باران
نم نم باریدند
بوی
آب و کاهگل
تق تق شیروانی
ناله ناودانی
توی کوچه پیچید
کاشکی
دلها نیز
چون هوای کوچه
پس از این باریدن
بوی پاکی میداد...
- ۱ نظر
- ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۶
آسمان رعدی زد
ابرها غریدند
قطرات باران
نم نم باریدند
بوی
آب و کاهگل
تق تق شیروانی
ناله ناودانی
توی کوچه پیچید
کاشکی
دلها نیز
چون هوای کوچه
پس از این باریدن
بوی پاکی میداد...
وقتی عقربهایش به سمت خـــــــــــــــــدا میایستد
آرام مـــــیشــــــــود...
هیچ هم برای خودش عالمی دارد …
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛
آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست...
...یک دنیا...
میگن بارون که میاد بوی خاک بلند میشه...
ولی من میگم بارون که میاد بوی خاطره ها بلند میشه...
....
بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نور چراغ تو خیابون
خاطرات گذشته منو میکشه آسون
چه حالی داریم امشب به یاد تو منو بارون!
........................
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
با صدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
دلتنگی...
من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
هزار بار....