
- ۱ نظر
- ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۲۹
به دوستم میگم :
اگه دل کندن آسون بود ، فرهاد بجای بیستون دل میکند ...!
اونم میگه :
البته اگه دل کنده بود دیگه نیاز نبود بیستون بکنه ... !
آتش از اندوه هجران بهتر است
بی قرارم کردی و گفتی صبوری بهتر است
من نمی دانم کجا خواندم ، که یادم داده است ؟
یار وقتی در کنارت نیست ، کوری بهتر است ...
پرواز آفتاب و نسیم و پرنده را
می دانم و صفای دلآویز دشت
را
اما، من این میان
پرواز لحظه ها را،
افسوس
میخورم
پرواز این پرنده ی بی بازگشت را
...
توکه سالهاست در انتظار امدن خورشیددرپس ابر پنهانی
رخ بنماخورشیدهمین جاست و تو غایبی..........!!!>>>
<<<بدون توشبی تنهاوبی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد پایانم>>>
((اومی آید برای ظهورش چه کرده ایم...؟))
شب را دوستـــ ــ ـ دارم …!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند …
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
همیشه در زندگی زمان هایی وجود دارد که باید بیخیال بود ...
باید گذشت ...
نه اینکه ژست روشنفکرانه بگیریم ! نه !
اما هرچه که مقاومت کنیم ، باز هم
بعضی چیزها را نمیتوان آموخت
بعضی حرف ها را نمی توان گفت
و بعضی ها را نمی توان دوست نداشت ...
اینجا زمین است