یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند
لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...
- ۳۷ نظر
- ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۶
یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند
لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...
بــآ مـَن از بـودن بـگـــو....
.: پی نوشتـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـــــ :.
نـامـ ه ام تنهـا یک کـلمـ ه بـود ...
آن هـم :
بـیـا ...
یـاد همـان نـامـ ه مـعروف کوفیـان بـ ه امـام زمـانـشان
اللــ ه اکبــر . . .
چکــ فــردا !
فـوتـبـال امشبــ !
چــرا زنگــ نـزد !
کـاش یـارو رو میـزدمـ!
شهـریـ ه دانشـگاه !
فـردا شبـــ مهمـونـی دعـوتیم!
عجبــ مـاشینی بـود تـوی دانـشگـاه!
فـلانـی خیـلی افـاده ای بـود !
چـ ه کسـی تـاییـد صـلاحیتــ میشـ ه؟
کـی رأی میـاره ؟
چـرا کسـی نظـر نمیــذاره؟!!! . . .
السـلام علیـکم و رحمـة
اللــ ه و بــرکـاتــ ه !
گـاهـی در نمـازهای مـا همـ ه
چی هستـــ الا " خـدا " .
.: دل نوشت :.
مدام گله داریم بر لب
که سایه شما سنگین شده است آقا
ولی . . .
حواسمان نیست که این بار گناه ماست
که سنگین شده است و نمی گذارد
گردن ما بالا بیاید
وگرنه شما که همیشه بر سر ما حاضری ...
.: پی نوشت :.
دعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا یادتـــــــــــــــــــــــــــــــون نــــــــــره :)
کار زیادیـــــــ نکــــــــــــردمــ ـ ـ ... !
بـــه دنیـــــــــا آمــــدمــ ـ ـ ...
دوستتــــــ داشتمــ ـ ـ ...
و از دنیا رفتمــ ـ ...!
.: دل نوشت :.
ســـر بهـ هـــــوا نیستــــــــمـــ ـ ـ
اما همیشــــــــهـ چشـــــــــم بهـ آســــــــــمان دارمــ ـ ـ
حالــــ عجیبیستـــــــــ دیدنــــــ همـــــــــــــان آسمانــــــــــــی کهــ ـ ـ
شایــــد تو تا دقایقـــــــــی پیشـــــــ بهـ آنــــــــ
نگاه کردهــ باشیــــــــ ـ ـ . . .
وقتی شبیه فاطمــه لبخند می زنی
بر چینی شکسته ی دلــــ ، بند می زنی
من غرق
خوابم و؛ تو برای ظهــــور خویش
هر صبح جمعـــه ، رو به خداوند می زنی
کی پرچم مقدســـ دارالخلافه را
بر قله ی
رفیع دماونــــد می زنی!؟
در دولت کریـــم شما حرف فقر نیست
آقــــا تو حرف های خوشایند می زنی
بعد از زیـارتــــ نجف و طوس و کربلا
حتماً
سری به فکــه و
ارونـــد می زنی
با اشکـــــ دیده آب به قبر مطهر ِ
آنان که
کشتگان فراقــــــند می زنی
"سید حمید رضا برقعی"
پی نوشت:
میلاد مولود نــــور بر عاشقان منتظــر مبارکـــــ
. . .
دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را...
گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را
محمدجواد آسمان
آه ازین چشم های بی لیاقت
تو
باشی و ما تو را
نبینیم!؟
آه ازین دل بی لیاقت
تو
غریب باشی و ما را غم نباشد!؟
آه ازین همه بی غیرتی
تو « هل من ناصر » بگویی
و ما این همه کر!؟
چند جمعه مانده تا
لایق شدنمان ارباب؟
برای بیداریمان دعا می خوانی دلشکسته ی من؟!!