قصه ی آرامشـــــ ـ ـ ـ . . .
بسم اللـ♥ـه اللطیف
الصبور ...
دلـم بـرای " پنجـره فـولاد " ضـریح مـولای رئـوفـــ ،
بـرای یکـ لحظـ ه دیـدن و
لحظـ ه ای نـدیـدنش بـخاطـر " سیـل اشکـــ " ،
【☂】 دلـم بـرای " بـابـــ الجـواد " تنگـــ شده .
دلـم بـرای هـرکــ ه
،
"دستـانش را بـرای دعـا بـ
ه آستـانتــ بلنـد کــرده " ،
بـرای نمـاز نیمـ ه شبــ در " صحن انقلابتـــ " ،
【☂】 دلم برای خلوص دعــــا تنگ شده .
همــ ه حـوائج من بستـ ه بــ ه یکــ اشاره ی تــوستــــــ ـ ـ ـ . . .
رو به آسمان ایستاده ام
حالا نبض دلم تند تر می زند
دوباره هوای کبوتر شدن بَرش داشته...
چمدانم پراست از
هیاهوی سکوتی یک ساله
که در صدای نقاره رهایشان می کنم...
و نگاه نمناکم
سرشار از انتظاری
که با تو نجوایش می کنم...
می آیم زخم هایم را
در زمزم سقاخانه ات بشویم
و کعبه ی ضریح ات را
طواف کنم...
و نذر دلم را ادا...
خیال نیست...
میـــــــــــ آیــــــــــــم...
من
کبوترشده بودم
آسمان دایره ای تنگ و کبود
دردلم ترس از احساس فرود آمدن شاهینی
و هراس از قدم رهگذران زائر
در دلم حسرت پرواز نبود !
چون قراری ،درکنار گنبد
گوشه ی ایوان داشت...
***
من
کبوتر شده بودم
و مقیم حرمت
بال احساسم باز
و قفس ها ،همه شرمنده
ز احساس قفس بودن خویش
من کبوتر شده بودم به هوای دانه
دانه های کَرَمت ، مزه ی ایمان داشت...
***
من کبوتر شده بودم
درحوالی نگاهت
بسته بر پنجره فولادت ، دل
چشم در چشم ضریح
سخن از فاصله ها بود
و از نذر ِ دلی
که شود کاش ، ادا...
من کبوترشده بودم
وهوای حرمت باران داشت...
.: پی نوشتـــــــ ـ ـ ـ . . . :.
آنان که در جوار رضـــــــا آرمیده اند
کفران نعمت است که بهشتــــــ ارزو کنند...
.: عکس نوشتـــــــــ ـ ـ ـ . . . :.